ای دیده بسی فتنه ز بالای تو دیده صد گونه بلا از سر زلف تو کشیده تا اشک، غبار از ره او باز نشاند بسیار دویده است و بگردش نرسیده دیوانه شده عقل در آن دم که بشوخی لعل تو فسون خوانده و خط تو دمیده با اینهمه شیرینی و لطف است نی قند پیشت ز تحیر سر انگشت گزیده با سیل دو چشمم چه بود قصه طوفان؟ از دیده بسی فرق بود تا به شنیده زانگونه که قندیل فروزند به محراب دل سوخت در آن طاق دو ابروی خمیده شاهی، هوست بود حدیثی ز دهانش افسوس که رفتی ز جهان هیچ ندیده امیرشاهی سبزواری : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۵۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/92079