ای شمع رخسار ترا، تابی به هر کاشانه ای وی زافتاب روی تو، گنجی به هر ویرانه ای گر عاشقی در کوی تو باید، من تنها بسم نشنودی آخر جان من، کز خانه ای دیوانه ای خواهم متاع جان بکف، گرد سرت گردم شبی ای طایر قدس آمده شمع ترا پروانه ای تا دید آن خال سیه پهلوی زلفش مرغ دل افتاد در دام بلا بیچاره بهر دانه ای در گوش تو آه و فغان، بادی است از هر سو وزان با چشم خواب آلود تو، افسون من افسانه ای شاهی که میسوزد دلش، بیچاره آهی میکشد دودی به روزن بر شود، هر جا که سوزد خانه ای امیرشاهی سبزواری : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۶۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/92085