مرا کشتی، متاب آن گوشه ابرو به عیاری کمان بر من مکش جانا، که تیری خورده ام کاری به فریاد خود آزار سگ کویت نمیخواهم که در کیش محبت کفر باشد مردم آزاری سرشک عاشقان شنگرف گون میآید از دیده بهار عارضش را تا دمیده خط زنگاری کشیده نرگست بر قلب جانها تیغ بیدادی فکنده طره ات در راه دلها دام طراری چو می بیند مه روی تو، از خود میرود شاهی تو حال دل همی دانی، ولی با خود نمی آری امیرشاهی سبزواری : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۷۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/92095