ای بی خبر از سوز دل و داغ نهانی ما قصه خود با تو بگفتیم، تو دانی دل مینگرد سوی تو، جان میرود از دست داریم از اینروی بسی دل نگرانی ای شمع، که ما را به سخن شیفته کردی پروانه خود را مکش از چرب زبانی ما حال دل از گریه بجایی نرساندیم ای ناله، تو شاید که بجایی برسانی عمری است که با عارض تو شمع بدعویست وقتست که او را پی کاری بنشانی چون غنچه، ز خوناب درون لب نگشادیم افسوس که بر باد شد ایام جوانی چون دفتر گل، سر بسر از گفته شاهی هر جا ورقی باز کنی، خون بچکانی امیرشاهی سبزواری : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۸۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/92101