تا بر گل سیراب تو از غالیه خالیست حقا که مرا تیره تر از خال تو حالیست طغرای خم ابروی مشکینت ندارد مه گر چه از آن روی چو خورشید مثالیست در باغ لطافت قد چون سرو روانت چشم بد ازو دور برومند نهالیست محراب دلست آن خم ابروت که گویی از غالیه بر پیکر خورشید هلالیست بر دیده ره خواب فرو بست خیالت نی نی غلطم بی تو مرا خواب خیالیست گر تن شودم خاک ز هجرانت چه باکست چون جان مرا هر نفسی با تو وصالیست سودای وصال تو ز سر ابن یمین را بیرون نرود گر چه که سودای محالیست ابن یمین فَرومَدی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/92566