باز آمد آن نگار که از ما بریده بود و ز هجر او قرار ز دلها رمیده بود بر صورتیکه دیده رضوان بباغ خلد حوری نظیر آن بت زیبا ندیده بود زنجیر عنبرین ز سر زلف ساخته گوئی که شور این دل شیدا شنیده بود بر روی همچو ماه چو منشور شهریار بهر فریب خلق دو طغرا کشیده بود گل را بپای و پیرهن لعل را ز سر از رشک روی آن بت رعنا دریده بود سرو سهی که بر چمن آزاد می زید در بندگیش قامت والا خمیده بود عشق من و حکایت حسنش بهر مقام همچون حدیث وامق و عذرا رسیده بود دل بیقرار بود ز سودای زلف او گوئی که تاب طره حورا ندیده بود ابن یمین گناه چه بر دل همی نهی اول بنای فتنه و غوغا ز دیده بود ابن یمین فَرومَدی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۹۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/92625