تا بر حریر ساده کشیدی علم ز صوف شد شکل یک هلال ز خورشید در کسوف حسن رخت بسبزه خطت تمام شد نادر مهی که هست تمامیش در خسوف سطح سپهر پر شود از ماه و آفتاب چون نور عارضت رود از روزن سقوف گر جان چو سایه در پی مهرت روان بود ز آن خوشتر آیدم گه کند در برم وقوف باشد بدور حسن تو یکسر نصیب ما در روزگار هر چه شود واقع از صروف در حسن یوسفی و عجب آنکه نزد تو باشد چنانکه نزد سلیمان ز جان صفوف ابن یمین سپر کند از جان چو بر کشید از جفن خویش غمزه جادوی تو سیوف ابن یمین فَرومَدی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۸۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/92715