ایجان و جهان بیتو سر خویش ندارم جز وصل تو درمان دل ریش ندارم تا غمزه و ابروی تو چون تیر و کمانست قربان تو گر نیست دلم کیش ندارم دادم دل و دین را بهوای لب لعلت و زنوش لبت بهره بجز نیش ندارم بیگانه شدم با خرد خویش ز عشقت و اندیشه ز بیگانه و از خویش ندارم جز صبر که هر لحظه کم و عشق که بیش است در عهد تو چیزی ز کم و بیش ندارم جان بر تو فشانم مکنش رد که ازین بیش حقا که من مفلس درویش ندارم بر رغم رقیبان تو بس کابن یمین گفت دارم سر معشوق و سر خویش ندارم ابن یمین فَرومَدی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۹۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/92727