در آی از درم ای آرزوی دل که بر آنم که بر دو دیده روشن بمردمیت نشانم دمی که بیتو نشینم حدیث عشق تو گویم همان دمست اگر هست حاصلی ز جهانم حدیث شکر میگونت از آن نفس که شنیدم در آرزوش هوا کرد و رفت طوطی جانم غلام آنرخ خوبم که چون نقاب گشاید بهار روی نماید میان فصل خزانم ز تیر غمزه خونریز و ابروی چو کمانت چو تیر خاک نشینم خمیده قد چو کمانم برفت نقد روانم ز دست و سود غم آمد نگاه کن که ز سودات بر چه مایه زیانم تو شاه جمله بتانی و من گدای کمینت گرم بلطف نخوانی بعنف نیز مرانم بترس ز آه دل من که زود زنگ بر آرد سپهر آینه گون گر برویش آه رسانم ز بند عشق تو دلرا چو نیست روی گشایش بسان ابن یمین جمله بر عزیمت آنم که در هوای لب شکرینت طوطی جانرا ز بند این قفس سر گرفته باز رهانم ابن یمین فَرومَدی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۰۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/92737