جانا چه کرده ایم که از ما بریده ای برگوی تا ز غیر محبت چه دیده ای این شرط دوستی بود آخر تو خود بگوی کز ما رمیده به غیر آرمیده ای دل را چو غنچه ای ز تو مستور داشتم چون باد صبحدم به سر آن رسیده ای اکنون که دست عشق تو بگرفت جیب جان دامن چرا ز صحبت جان در کشیده ای سوزی که هست در دلم از آتش فراق هرگز ندیده ای و نه از کس شنیده ای تلخست بی تو عیشم و دانی تو هم یقین گر هیچ وقت شربت صبری چشیده ای غایب مرو ز دیده ی ابن یمین از آنک تو اشک نیستی که روی نور دیده ای ابن یمین فَرومَدی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۰۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/92832