چو بلبل از سر مستی گذشتم سوی گلزاری
نمود از هجر رخسارت به چشمم هر گلی خاری
دلم میگفت با چشمت که خوردی خونم از مستی
ولی لعل تو را دیدم ز خون دل نشان داری
به دل گفتم که خون ما ز لعلش خواه اگر خواهی
مخواه از چشم مخمورش چه می خواهی ز بیماری
چه گویم از تطاول های زلف ترکتاز تو
چه گوید کس ز هندوی پریشان کار طراری
دلم را در فساد افکند چشمت وین چنین باید
صلاح آخر کجا آید ز جلاد سیه کاری
گروهی را اگر رغبت به تسبیح است و سجاده
گرفت ابن یمین باری ز زلفین تو زناری
ابن یمین فَرومَدی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۰۶
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/92834