لاابالی چه کند دفتر دانایی را طاقت وعظ نباشد سر سودایی را آب را قول تو با آتش اگر جمع کند نتواند که کند عشق و شکیبایی را دیده را فایده آن است که دلبر بیند ور نبیند چه بود فایده بینایی را عاشقان را چه غم از سرزنش دشمن و دوست یا غم دوست خورد یا غم رسوایی را همه دانند که من سبزه ی خط دارم دوست نه چو دیگر حیوان سبزه ی صحرایی را من همان روز دل و صبر به یغما دادم که مقید شدم آن دلبر یغمایی را سرو بگذار که قدی و قیامی دارد گو ببین آمدن و رفتن رعنایی را گر برانی نرود ور برود باز آید ناگزیر است مگس دکه حلوایی را بر حدیث من و حسن تو نیفزاید کس حد همین است سخندانی و زیبایی را سعدیا نوبتی امشب دهل صبح نکوفت یا مگر روز نباشد شب تنهایی را سعدی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل ۲۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/9342