باز مرا عشق گریبان گرفت باز دلم دامن جانان گرفت عشق بتان آفت جان و دلست وای برای کو پی ایشان گرفت سرو بدید آن قد و حیران بماند ماه بدید آن رخ و نقصان گرفت گفتم اگر دل ببرد باک نیست آه که دل برد و پی جان گرفت باک ندارد ز سر زلف او دل چو ره آن لب خندان گرفت کز ظلمات ایچ نیندیشد آن کش هوس چشمه حیوان گرفت گفتم مردم ز غم عشق گفت ماتمی از بهتر تو نتوان گرفت قصه چه خوانم بمن آن کرد دوست که دشمن انگشت بدندان گرفت جمال‌الدین عبدالرزاق : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/94836