دلم از دیده برون می آید چه دهم شرح که چون می آید حل شده دل زره دیده برفت زان سرشکم همه خون می آید دل اگر خود همه از سنگ بود به کف عشق زبون می آید یارب آن مه به چه ماند یارب که هم از حلقه کنون می آید چشم خیره شود از طلعت او کز در حجره درون می آید ایکه در رنگ و طراوت رخ تو از گل و لاله فزون می آید خیز و از پرده برون آی تو نیز که گل از پرده برون می آید جمال‌الدین عبدالرزاق : دیوان اشعار : غزلیات : غزلیات : شمارهٔ ۳۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/94865