مرا دلیست نه در خوردِ من، که بستاند؟ مرا ز دست دل خویشتن که بستاند اگر رخت نبود، دل ز بر، که برباید وگر لبت نبود، جان ز تن، که بستاند وگر نه حسن تو بر ماه خط نویسد پس خراج تو ز گل و یاسمن که بستاند وگر مرا لب لعل تو یاریی ندهد ز زلف کافر تو داد من که بستاند در اشک غرقم و گویم که نیستم عاشق ز من ندانم تا این سخن که بستاند جمال‌الدین عبدالرزاق : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۰۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/94934