بی عارض گلرنگ تو ما خسته خاریم نا خورده می وصل تو در رنج خماریم زان زلف پژولیده و ناخفته دو چشمت چون چشم تو و زلف تو بیخواب و قراریم گفتی ببر از جانت اگر جوئی وصلم تو بر سر آن باش که ما بر سر کاریم ورخوی تو ما را نکند شاد چه باشد هم با غم تو نیک و بد این غم بگساریم وین باقی عمر ار نشود وصل میسر هم با غم هجران تو خوش خوش بسر آریم این سر که تو داری سر ما هیچ نداری زین دست که مائیم کجا پای تو داریم جمال‌الدین عبدالرزاق : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۲۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/94947