دلبرا چشم من از اشک چو دریاچه کنی وز من دلشده بی جرم تبرا چه کنی خون ما خود غم هجرت زره دید، بریخت این همه قصد به خون ریختن ما چه کنی گرد مه مشگ کشیدی و دلم بربودی زلف را بازگره بر زده تا چه کنی گر به جان از تو یکی بوسه بخواهم تنها بدهی بی جگری؟ یا ندهی تا چه کنی گفتی از من چه جفا دیه اندر همه عمر آنچه پوشیده نمیماند پیدا چه کنی چون تو میدانی و من دانم گفتن بچه کار خویشتن را و مرا بیهده رسوا چه کنی جمال‌الدین عبدالرزاق : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۵۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/94981