دوش در فقر ما چتر و لوا بخشیدند افسر سلطنت ملک بقا بخشیدند مالک ملک بقا گشتم و سلطان غنا این تسلط بمن از فقر و فنا بخشیدند بنده پیر مغانم که گدایان درش سلطنت را بمن بی سر و پا بخشیدند درد بود این دل دیوانه سودا زده را آشنایان ره عشق دوا بخشیدند بودم آواره گم کرده ره سوخته ئی همت و پای و ره و راهنما بخشیدند ملک کونین گرفتند و فقیرم کردند علم الله که در فقر غنا بخشیدند جان جسمانی بیدانش و بی دید مرا زنده کردند و بتن روح لقا بخشیدند از خود و دیده و دل پاک ربودند و سپس بر دل و دیده من نور خدا بخشیدند شمس ذات و قمر و انجم اسما و صفات تو چه دانی که باین ذره چها بخشیدند فقر کامل شد و سلطان غنا کرد ظهور خود کلید در این گنج بما بخشیدند بگرفتند سر و سینه پر باد و هوا دل بی کینه بی کبر و ریا بخشیدند بود من بود خطائی که ز حد بود برون شاه بودند و بمن بنده خطا بخشیدند من صفا بودم و آئینه ام آلوده زنگ زنگ زائینه زدودند و صفا بخشیدند صفای اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۶۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/95195