چرخ دو تا گشته و یکتاست عشق یک اثرست و همه اشیاست عشق برگ گل گلبن توحید روح بار درخت دل داناست عشق تشنه تر از ماست باو سلسبیل قطره چه و جوی چه دریاست عشق عقل چه باشد که کند درک او عقل ضعیفست و تواناست عشق روح که چشم همه امیدهاست کور شد از فرقت و بیناست عشق لشکر ملک و ملکوت وجود کشته و افکنده و تنهاست عشق نیست سری کو ننهد زیر پای در بر من بی سر و بی پاست عشق بیشتر از من برخ خوب خویش عاشق و شوریده و شیداست عشق در دل دلباخته باشد نهان در سر سودازده پیداست عشق بهر تجلی گه موسای وقت پاکتر از سینه سیناست عشق جذبه دل باشد و سودای سر جذب و دلست و سر و سوداست عشق پیشتر از کون و مکان بود و باز پیر شد این هر دو و برناست عشق مختم و مبدای ظهور صفات اما بی مختم و مبداست عشق صفای اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۸۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/95209