ما جهانجوی و جهانبان دلیم رسته از مملکت آب و گلیم هستی خویش بغم داده و باز از عنایات غم دل خجلیم از ازل آمده و دهر مدار تا ابد دمبدم و متصلیم چه گلست اینکه ازو طینت ماست ما به از لعبت چین و چگلیم رسته از هستی و پیوند هوا بسته با آن بت پیمان گسلیم هدیه ئی نیست که مقبول شود جان، ز جانانه خود منفعلیم من بدل دارم و پروانه بپر هر دو از آتش او مشتعلیم آن سفر کرده که دل همره اوست غیر ما نیست که دنبال دلیم بنده مالک و مسجود ملک آدم منتظم معتدلیم همره ماست دو صد قافله دل همگی بر همگی مشتملیم همه مستغرق توحید صفا فانی و باقی لاینفصلیم صفای اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۹۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/95219