دردیست ز عشق او به جانم پیداست ز جسم ناتوانم این سوز ز جان رسید بر پوست از پوست به مغز استخوانم از نام و نشان خود گذشتم من بنده شاه بی‌نشانم برهان جلالت من اینست پیرم به تجلی و جوانم با آنکه جوانم آسمان را چون تیر گذشته از کمانم چون قاصد کعبه حضورم مقصود زمین و آسمانم تابنده آستان فقرم چرخست گدای آستانم با آنکه تنم ز عشق موئیست در پهلوی نفس پهلوانم در وادی ایمنم چو موسی بر گله خویشتن شبانم ای آنکه کنی به بحر و کان روی من گوهر بحر و زرکانم بگذشته ازین و آن و چون روح در صورت این و سر آنم من باز سپیدم و مهیاست بر ساعد شاه آشیانم پرورده نعمت حکیمم بر خوان وجود میهمانم از کوزه عیسی است آبم از سفره احمدست نانم با اینهمه قدر و جاه، فانی در مهدی صاحب‌الزمانم من نیستم اوست کیستم من پیداست صفای اصفهانم صفای اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۱۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/95238