ما و دل سودا زده سرمست الستیم بر گشته ز میخانه دو آشفته مستیم با افسر سلطانی کونین بلندیم با خاک در خاک نشینان تو پستیم موهوم بود هستی ما سر تو موجود المنه لله کزین واهمه رستیم ما شیشه شکستیم و کف پای ملک را زین شیشه بشکسته درین بادیه خستیم با عشق تو دیوانه و با جام تو سرمست چون نیست شدیم از همه با عشق تو هستیم پیوند مهمات ز کونین بریدیم با رشته پیمان سر زلف تو بستیم ما باز قوی منزلت ساعد جانیم از بام جهان با پر افراشته جستیم زاهد تو برو مسجدی و صومعه ئی باش ما رند خرابات رو باده پرستیم شاهین وجودیم بحبس تن خاکی کز قوت پر این قفس تنگ شکستیم برخاسته از کنگره عرش و ب آفاق پرواز نمودیم و ببام تو نشستیم صحرای ترا آهوی در بند گرفتار دریای ترا ماهی افتاده بشستیم گر زانکه فقیریم فقیر در شاهیم ور زانکه خرابیم از آن ساغر و دستیم ای ساقی مستان بصفا رطل دمادم مخمور بمگذار که ما مست الستیم صفای اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۱۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/95241