این جا شکری هست که چندین مگسانند یا بوالعجبی کاین همه صاحب هوسانند بس در طلبت سعی نمودیم و نگفتی کاین هیچ کسان در طلب ما چه کسانند ای قافله سالار چنین گرم چه رانی آهسته که در کوه و کمر بازپسانند صد مشعله افروخته گردد به چراغی این نور تو داری و دگر مقتبسانند من قلب و لسانم به وفاداری و صحبت و اینان همه قلبند که پیش تو لسانند آنان که شب آرام نگیرند ز فکرت چون صبح پدیدست که صادق نفسانند و آنان که به دیدار چنان میل ندارند سوگند توان خورد که بی عقل و خسانند دانی چه جفا می‌رود از دست رقیبت حیفست که طوطی و زغن هم قفسانند در طالع من نیست که نزدیک تو باشم می‌گویمت از دور دعا گر برسانند سعدی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل ۲۴۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/9571