مخواه از دوستان ای دوست عذرکم نگاهی را که هم چشم تو خواهد کرد آخر عذرخواهی را نه خورشید است دارد داغ های او فلک بر دل زشب هر صبح دم می افکند داغ سیاهی را شهادت بر جراحت های دل داد اشک و نشنیدی بلی چرخ ست ناپرسیده میداد این گواهی را زاشک و چهره بردم سیم وزر وصلش نشد ممکن به سیم و زر خریدن نیست ممکن پادشاهی را ندانی حال دل تا ساعتی بر دیده بنشینی نه طوفان دیده نه دریا چه میدانی تباهی را ابوالحسن فراهانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزلیات : شمارهٔ ۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/96098