گفتگویت می دهد یاد از عتاب تازه ای یار گویا دیده بهرم باز خواب تازه ای بر رخت بس بود از زلف پریشانت نقاب از خط مشکین چرا بستی نقاب تازه ای شب بود آبستن خورشید و خورشید رخت باشد آبستن به شب مست آفتاب تازه ای خون عشاق قدیم ارمی خوری دلشان بسوز کین شراب تازه را باید کباب تازه ای هم تروهم تازه است این شعر خواهم شاعری کین زمین تازه را گوید جواب تازه ای ابوالحسن فراهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۵۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/96152