بترانه ی ندیمان نتوان ربود ما را چو بود غم تو در دل زطرب چه سود ما را بنما رخ و هماندان که نماند کس بعالم چه کسیم ما که باشد عدم و وجود ما را بنوید آب حیوان دل مرده باز ماند تو زعمر و حسن برخور که هوس غنود ما را مشکن عیار عاشق بقیاس فهم دشمن بدو نیک ما چه داند که نیازمود ما را بنظاره ی تو دود از دل عاشقان برامد چو سپند سوخت اکنون چه غم از حسود ما را سر فتنه داشت امشب خود ما رقیب و رنی بشراب و ساقی کس طمعی نبود ما را چو نوای نی فغانی دم جان گداز دارد که در آتش محبت فگند چو عود ما را بابافغانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/96458