زهی حیات ابد از لبت حواله ی ما دمی وصال تو عمر هزار ساله ی ما زآب دیده برد سیل خانه ی مردم رسول اشک چو پیش آورد رساله ی ما چو با تو زاری احباب در نمگیرد چه سود از آنکه جهان گیرد آه و ناله ی ما دمی که بر سر خوان وصال مهمانیم فلک زرشک بتلخی دهد نواله ی ما دوای چهره ی زرد از طبیب پرسیدم بعشوه گفت که یک جرعه از پیاله ی ما چو گفتمش چه گلست اینکه هیچ خارش نیست شکفته گشت که رخسار همچو لاله ی ما دریغ و درد فغانی که از نعیم وصال نواله ی جگر خسته شد حواله ی ما بابافغانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/96463