خراش سینه شد امروز عیش دینه ی ما چه سنگ بود که آمد بر آبگینه ی ما ستاره تیره و طالع ضعیف و بخت زبون بقرنها نتوان یافتن قرینه ی ما شکست گرمی بازار گنبد مینا چو آفتاب تو پیدا شد از مدینه ی ما تو دور میروی از راه ورنه نزدیکست رهی بسوی تو باز از شکاف سینه ی ما زحال خویش نگردد چنانکه نقش نگین در آب و آتش اگر افگنی سفینه ی ما چه جای جام جم اکنون که عشق شد ساقی زلال خضر بود جرعه ی کمینه ی ما تو دوست باش فغانی و بد مگردان دل ببند خلق جهان، گو کمر بکینه ی ما بابافغانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/96501