یار را چون هوس صحبت درویشانست گر قدم رنجه کند دولت درویشانست جگر پاره و داغ دل خونابه چکان لاله ی عیش و گل عشرت درویشانست پای بر چشم فقیران نه و اندیشه مکن کاین عنایت سبب حرمت درویشانست می رسد نعمت وصل تو باقبال خیال هم خیالت که ولینعمت درویشانست رخ متاب از من درویش که سلطانی حسن از صفای نظر و همت درویشانست غیر ازین قوم که آیینه ی احوال همند کیست کورا خبر از حالت درویشانست گرچه صد نامه سیه کرد فغانی ز گناه نظرش بر کرم و رحمت درویشانست بابافغانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۶۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/96516