دور از تو عمر من همه با درد و غم گذشت عمر کسی چنین بغم و درد کم گذشت گفتم که روز عید خورم با تو جرعه یی این خود نصیب من نشد و عید هم گذشت هر گام بهر گمشده یی رهبری نشاند برهر گل زمین که بناز آنصنم گذشت گفتی که رو اگر بنمایم عدم شوی بنما که کار من ز وجود و عدم گذشت پهلو ز روی مرتبه بر آفتاب زد چون سایه رهروی که ز خود یکقدم گذشت ساقی بیا کز آینه ی دل خبر نداشت عمری که در مشاهده ی جام جم گذشت از چشم شب نخفته فغانی ستاره ریخت کان آفتاب از نظرش صبحدم گذشت بابافغانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۰۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/96555