نیست بیرون و درونم ذره یی خالی ز دوست صورتم آیینه ی معنی و معنی عین اوست آنچنان با دوست یکتایم که چون مجنون زار هیچ غیر از دوست نبود گر برون آیم ز پوست حسن روز افزون یار و عشق خرمن سوز من همچو گل در غنچه ی سیراب و چون می در سبوست اختلافی هست در صورت ولی معنی یکیست آنچه در هر لاله یی رنگست در هر نافه بوست دیده را آبی و دل را آتشی دارد مدام آه ازین معجز که در آیینه ی روی نکوست دوست می داند که سوز و درد من بیهوده نیست هر پریشانی که هست از دشمن بیهوده گوست سایه ی لطف از فغانی کم مکن ای آفتاب جان فدای مهربانی باد کاینش خلق و خوست بابافغانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۱۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/96573