خوبان که ز ملک دلشان چشم خراجست حق نظرست آنکه ستانند نه باجست در دست طبیبست علاج همه دردی دردی که طبیبم دهد آنرا چه علاجست این درد که می آوردم مژده ی درمان در دل نمک سوده و در چشم زجاجست در منزل عنقا چه زید مرغ سلیمان چندانکه نظر می کنم آنجا سر و تاجست فیضی که نظر می برد از چشمه ی خورشید در روز توان یافت، سخن در شب داجست در آتش سودای تو صد قافله ی مشک خاکستر بازار بود این چه رواجست بسیار مکش این نفس سرد فغانی شاید که تحمل نکند گرم مزاجست بابافغانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۲۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/96577