چشمم نظری در رخ آن دل گسل انداخت درهم شد و تیرم بدل منفعل انداخت جنگ من و معشوق چو جنگ دل و دیده ست کو حمله بدل زد دل پر خون بگل انداخت در جامه نمی گنجم ازین شوق که آن شمع دستم بگریبان زد و آتش بدل انداخت می خواست که سر رشته فرو ریزدم از هم آتش شد و سوزم بدل مضمحل انداخت یکبار نپرسید بغلتیدن چشمی ما را که ز مژگان زدن متصل انداخت هر بهله ی بلغار که در دست نگاریست دستیست که سرپنجه ی ترک چگل انداخت در آب و عرق از غضب یار فغانی دل را چو گل نم زده خوار و خجل انداخت بابافغانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۴۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/96599