خواهم که بوسم آن لب و روهم نمیدهد من این طلب ندارم و او هم نمی دهد در دست روزگار گل آرزوی من ز آنگونه شد فسرده که بو هم نمی دهد من آرزوی آب به دل سرد کرده ام بختم مجال بر لب جو هم نمی دهد بیمست کز خمار دهم جان و میفروش یک ساغرم ز لای سبو هم نمی دهد بیگانه وارم از حرم وصل راند یار جایم به پهلوی سگ کو هم نمی دهد من صد سلام کردم و او یکجواب تلخ بعد از هزار تندی خو هم نمی دهد از بسکه جور دید فغانی ز دست دل راه نظر بروی نکو هم نمی دهد بابافغانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۶۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/96618