از جور گلرخان دل من خوار و زار شد چندان جفا کشید که بی اعتبار شد ای آرزوی دیده و دل بهر دیدنت عمرم تمام صرف ره انتظار شد حیرت نصیب دیده ی شب زنده دار گشت حرمان حواله ی دل امیدوار شد رفتیم بیرخ تو به نظاره ی چمن بر هر گلی که دیده فگندیم خار شد در گریه اختیار ندارم که دیده ام از گریه در فراق تو بی اختیار شد گفتم رخت بینم و گیرد دلم قرار آن خود بلای جان من بیقرار شد از جلوه ی تو آه فغانی علم کشید در دل غمی که داشت نهان آشکار شد بابافغانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۸۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/96635