بر اوج حسن چو آن ترک کج کلاه بر آید خروش عشق ز درویش و پادشاه برآید چو طالعست ببینندگان ستاره ی روشن بآفتاب رود همره و بماه برآید چو خط و خال تو چند از برای سوختن من یکی غنیم شود دیگری گواه برآید گناه کرده ی عشقم چنان رسان بقصاصم که دوست گرید و از جان دشمن آه برآید نهال بی ثمر خود به گریه سبز چه دارم بسوزم وز گلم لاله ی سیاه برآید ز حد گذشت ملامت حذر ز شعله ی آهی که روز داد ز دلهای دادخواه برآید غم و ندامت و حسرت بجان زنند شبیخون چسان فغانی تنها به این سپاه برآید بابافغانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۰۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/96658