بمجلسی که تویی می دگر نمی گنجد چه جای می که گلاب و شکر نمی گنجد بنوش از دل عاشق میی که می خواهی که در خرابه ی ما جام زر نمی گنجد چه حالتست که در جام عیش مسکینان بغیر شربت خون جگر نمی گنجد محبت تو چنان ساخت سیرم از عالم که در مزاج دلم خواب و خور نمی گنجد میان ما و حبیب آنچنان معامله ییست که گر فرشته شود غیر در نمی گنجد هزار گونه غم و درد در دلم کردی بسست، دیگر ازین بیشتر نمی گنجد مکش دراز فغانی حدیث و شور مکن دگر بخلوت ما درد سر نمی گنجد بابافغانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۱۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/96664