با چون منی چرا می چون ارغوان خورند بگذار تا به کوی تو خونم سگان خورند مغرور ناز و غمزه ی خویشی ترا چه غم بیچاره آنگروه که بر دل سنان خورند خونابه ی دلم ز تو ای گل نه اندکست دردیکشان عشق تو رطل گران خورند دیوانگان عشق ترا خواب و خور حرام آنانکه عاشقند چرا آب و نان خورند شیران مرغزار تو ای مشگبو غزال بخشند صید را و دل خون چکان خورند تاب زبان خلق نداری شکر مخواه دانی که عافیت طلبان استخوان خورند خونم حلال گر نکشی پیش دشمنم این باده را ز دیده ی مردم نهان خورند گر کوه غم رسد ز تو دل بد نمی کنم یاران مهربان غم یاران بجان خورند می خور فغانی از کف خوبان که جور نیست جامی که دوستان برخ دوستان خورند بابافغانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۱۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/96668