منم که دوست مرادم ز تلخ و شور دهد مدام باده و نقلم بدست زور دهد پیاله گیر که دست سپهر نتوان تافت اگر نگین سلیمان به دست مور دهد هدیه ییست که ترک مرصعینه کمر شراب لعل ز پیمانه ی بلور دهد مرا ز خاک در دوست بیش ازان فرحست که سرمه مژده ی بینا شدن بکور دهد قبول کن که به از کسوت ملامت نیست ز هر چه دوست بدردیکشان عور دهد بسی زبانه که در خرمنم زند گردون چو آفتاب مرا جلوه ی سمور دهد ز آب چشم فغانی چه خیزد ای بدخواه سزای مردم بی درد خاک گور دهد بابافغانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۱۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/96672