سحر فغان من آنمه ز طرف بام شنید شکایتی که ازو داشتم تمام شنید زیان دشمنی و سود دوستی گفتم عیان نگشت که خود رای من کدام شنید دگر هوای گلستان نکرد مرغ چمن چو حال خسته دلان اسیر دام شنید پیام وصل ز معشوق عین مرحمتست خجسته وقت اسیری که این پیام شنید بنام و ننگ مقید مشو که زاهد شهر هزار طعن ز هر کس برای نام شنید سلیم گو بجواب شکسته پردازد بشکر آنکه بهرجا که شد سلام شنید دگر ز عشق جوانان مست توبه نکرد بنکته یی که فغانی ز پیر جام شنید بابافغانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۲۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/96678