چکند دل که بدوران غمت خون نخورد می دهد خون جگر سوخته اش چون نخورد می خورد خون دلم غنچه ی لعل تو چنان که بدان میل کسی باده ی گلگون نخورد تشنه ی باده ی لعلت ز کف خضر و مسیح دم آبی به صد افسانه و افسون نخورد می برد مستی می عشوه ی چشمت ز سرم ورنه در دور تو کس می زمن افزون نخورد آتشی می رسد از منزل لیلی بشتاب چاره یی نیست که بر خرمن مجنون نخورد میجهد شعله ی آهی ز دلت برق صفت دم نگهدار فغانی که بگردون نخورد بابافغانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۵۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/96706