هرگز برخت سیر نگاهی نتوان کرد وز بیم کسان پیش تو آهی نتوان کرد روزی که بنادیدن رویت گذرانم شرح غم آن روز بماهی نتوان کرد خنجر مفگن بر من و خلقی مکش از رشک از بهر یکی قصد سپاهی نتوان کرد سودی نبود زین همه افسون محبت چون در دل سنگین تو راهی نتوان کرد ای شاخ گل از سایه ی لطف تو چه حاصل گر تربیت برگ گیاهی نتوان کرد چون جا دهدت در دل پر درد فغانی محنتکده را منزل شاهی نتوان کرد بابافغانی : دیوان اشعار : غزلیات : غزلیات : شمارهٔ ۲۵۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/96711