زبان بوصف جمال تو بر نمی آید که خوبی تو بتقریر در نمی آید هزار صورت اگر می کشد مصور صنع یکی ز شکل تو مطبوع تر نمی آید چه وصف جلوه ی گلهای ناشکفته کنم چو غیر حسن توام در نظر نمی آید بر آن سرم که بسر وقت کشتنم آیی دریغ و درد که عمرم بسر نمی آید که می رود بتماشای آن خجسته جمال که از نظاره ی او بیخبر نمی آید ز آب دیده ی حیران خویش در عجبم که بی نشانه ی خون جگر نمی آید نشان او ز که پرسد فغانی حیران که هر که رفت بکویش دگر نمی آید بابافغانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۶۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/96723