سری که در قدم سرو سرفراز تو باشد در اوج سلطنت از جلوه های ناز تو باشد گرت ایاز بیند بدین جمال و نکویی کند قبول که سلطان او ایاز تو باشد اگر چه نقد دلم سکه ی قبول ندارد بدین خوشست که در بوته ی گداز تو باشد زهر چه غیر تو پرداخت دل خزینه ی جان را بدین امید که روزی امین راز تو باشد بخدمت تو چه آرم نثار وقت تکلم که در مقابله ی لعل دلنواز تو باشد ز سحر خامه ببندم زبان طعن مخالف اگر اشاره ی ابروی عشوه ساز تو باشد چه کام خوشتر ازین عشق بی زوال فغانی که هر کجا قدم او رخ نیاز تو باشد بابافغانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۷۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/96724