هر لحظه ام خیال بسوی دگر برد دستم گرفته بر سر کوی دگر برد آشفته ام ز باد که هر دم بر غم من گردی ز مقدم تو بروی دگر برد جان را بدست باد چو سویت روان کنم لرزد دلم مباد که سوی دگر برد عاشق شنید بوی گل از باد و شد ز دست در مجلسی ندید که بوی دگر برد آمد هوای آنکه فغانی بهر نفس برگ نشاط بر لب جوی دگر برد بابافغانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۷۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/96727