امروز صفای دلم از سیمتنی بود جانم پر از اندیشه ی نسرین بدنی بود چون دسته ی گل ساعدم از داغ نهانی آراسته زان دست که گویی چمنی بود پیرانه سرم ناصیه ی موی پریشان در سایه ی شمشاد قدی نسترنی بود در تابه ی حمام دلم رفت چو ماهی نی زهره ی آهی نه مجال سخنی بود در جوش در و بام ز نظاره ی دیدار گرمابه نه کز خلد برین انجمنی بود از سجده ی شکرم سر شوریده نیاسود کان وصل نه اندازه ی حد چو منی بود در پوست نگجیدم ازین شوق که دل را آب عرق سینه ی گلپیرهنی بود بر چشمه ی خورشید دریغست گشودن چشمی که به دیدار چنان غمزه زنی بود او رفت، فغانی بسر صفه حمام چون قالب جان رفته درون کفنی بود بابافغانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۸۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/96740