تا چند بافسون جهان بند توان بود مردیم، درین کهنه سرا چند توان بود شد نقش من از تخته ی گل، چند شب و روز گریان پی خوبان شکر خند توان بود حیفست که رنجی نبرد بنده ی مقبل امروز که مقبول خداوند توان بود بی صورت شیرین و لب لعل توان زیست بی چاشنی گلشکر و قند توان بود زنجیر بیارید که سر رشته شد از دست عاشق نه چنانم که خردمند توان بود در حسن وفا کوش که گر عهد درستست صد سال بیک وعده و سوگند توان بود ماییم و همین زمزمه ی عشق فغانی پیداست که دیگر بچه خرسند بود بابافغانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۹۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/96748