خورشید من امروز بشکل دگری باز می خورده نهان گرم ز ما می گذری باز افروخته رخسار و جبین کرده عرقناک از حال دل تشنه لبان بیخبری باز دانم چه نظرهاست در آندم که بشوخی پنهان ز برم می روی و می نگری باز ایدل ز جنون خودی آواره ز بزمش بی فایده می سوز که بیرون دری باز شاید که ز بویش دم دیگر بخود آیم ای غیر ز بالین من این گل نبری باز امروز بما چشم ترحم نگشودی چونست بعشاق نداری نظری باز در خون منی گرم ز اظهار وفایش بیخود سخنی گفته ام ای دیده تری باز بس شیفته می بینمت امروز فغانی دانم که ز بیداد که خونین جگری باز بابافغانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۲۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/96777