دارم از غنچه ی لعل تو خطایی که مپرس لطف و قهری که مگو، ناز و عتابی که مپرس هر زمان سوخته ی داغ بهشتی صفتیست دارم از دست دل خویش عذابی که مپرس بیخود از پرتو خورشید رخش افتادم بر رخم زد مژه ی گرم گلابی که مپرس آب و آتش نشود جمع ولی دیده ی من دارد از آتش رخسار تو آبی که مپرس شمع می گفت شب از گرمی رویت سخنی زار می سوخت دل خسته ز تابی که مپرس با خیال لب میگون تو از اشک نیاز داشتم در قدح دیده شرابی که مپرس هر سؤالی که دل از لعل تو می کرد نهان غمزه ی شوخ تو می داد جوابی که مپرس نرسد هیچگه آن سرو بسر منزل ما ور رسد می کند از ناز شتابی که مپرس نقل می کرد فغانی ز دهانت سخنی غنچه بر طرف چمن داشت حجابی که مپرس بابافغانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۲۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/96783