از جان من حکایت جانان من بپرس غافل چه داند این سخن از جان من بپرس هر قطره ی زبون نشود در شب چراغ این ماجرا ز دیده ی گریان من بپرس آن کس که دل به وعده ی وصلت نهاده است گو این حکایت از دل بریان من بپرس من خود ز یک دو کاسه ی اول شدم خراب حال من ای رفیق ز مهمان من بپرس برگیر جام و یاد هوادار خویش کن بردار شمع و کلبه ی احزان من بپرس خون منست آنکه توان ریخت بیگناه خنجر چو برکشی در زندان من بپرس گلگشت ماهتاب و می روشنت حلال روزی عقوبت شب هجران من بپرس منشین فغانی از طلب کعبه ی مراد برخیز و راه کشور سلطان من بپرس بابافغانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۳۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/96784